••»»(دوستت دارم همین)»»~••

••»»(َAloNe BoYَ)»»~••

••»»(دوستت دارم همین)»»~••

••»»(َAloNe BoYَ)»»~••

دلم عاشقه گل من میدونی
                  بگو تا ابد پیش من می مونی

تو رو دوست دارم با دل و جونم
                                  تا دنیا دنیاست با تو می مونم

وقتی چشماتو روبروم می بینم
                  وقتی
عزیزم
پیش تو می شینم

نمیشه پنهون می خوامت از جون
                                 عشقت از قلبم نمیره بیرون

نازنینم ،   با تو بودن    واسه من    
خواب و رویاس

                                         بیا پیشم    تو نباشی  این دل من   خیلی تنهاس

آرزومه     با تو باشم     تا ببینی دل     چه حالی می شه


                              بی تو تنهام    تورو می خوام 

 

وقتی در شب راه می رفتم

و در جستجوی پناهگاه گرمی بودم

از کنارم گذشت

گفتم:

" هی نگاه کن ! روی مژه هایت دانه های برف ریخته است "

و او گفت:

"این برف نیست

پرهای بالشی است که خدا در آسمان تکانده است..."

و سپس لبهای خندانش را گشود

تا برفی را فوت کند

و ما هر دو خندیدیم

بعد به چشمانش نگاه کردم

و دیدم که چشمانش ، گرمترین پناهگاه جهان است...

 

بر برگ سفیدی به سفیدی قلب پاک مهربانت
نقاشی کن عکس خورشید را
و در پشت پنجره سرد تنهاییم بگذار
تا که بر من بتابد
و روح یخ‌بسته‌ام را حرارتی جاودانه بخشد

بر برگ سفیدی به سفیدی قلب پاک مهربانت
نقاشی کن امواج آبی دریا را
تا ماهی کوچک قلبم
در آن آرامش آبی
از حس بی‌تابی رها گردد

نقاشی کن عکس چابک عشق را
تا مرا ببرد
ببرد به
آنجایی که فقط تو باشی و من باشم و عشق و نور

برایم نقاشی کن
نم نم باران را
تا شوره‌زار خشک دل‌تنگی‌ام
دشتی سرسبز گردد آشیان شقایق‌ها
نقاشی کن سایه‌بان امنیت را
تا در زیر آن ببافم فرشی از جنس آرامش
و بنشینم
بنشینم در انتظار تو

بر برگ سفیدی به سفیدی قلب پاک مهربانت
نقاشی کن عکس خوشبختی را
و بر دیوار زندگی‌ام بیاویز
نقاشی کن کوهی بلند را
تا بر قله آن کوه بلند
در گوش آسمان بخوانم
که آه .....
من چقدر خوشبختم
خوشبخت

نقاشی کن عکس خورشید را
و در پشت پنجره تنهایی‌ام بگذار
تا بر من بتابد
و روح یخ‌بسته‌ام را
حرارتی جاودانه بخشد
نقاشی کن کوهی بلند را
تا بر قله آن کوه بلند
در گوش آسمان بخوانم

نقاشی کن عکس خورشید را
کوهی بلند را
و اسب چابک عشق را
تا مرا ببرد
ببرد به آنجا که
فقط عشق و نور باشد و تو باشی و من باشم

 

 

چی بگم خدایی....................................................(وای)فحش بد

آمدن فردا را نمی خواهم ببینم

نمی خواهم

چرا که فردا آغاز کهنگی عشق امروز تو است. فردا سلامی دوباره تو را به سوی خود می

کشاند.

پس من فردایم را نمی خواهم...

چرا که تو در آن نیستی

تو در آن نیستی!

آمدن فردا را نمی خواهم ببینم

نمی خواهم

چرا که فردا آغاز کهنگی عشق امروز تو است. فردا سلامی دوباره تو را به سوی خود می

کشاند.

پس من فردایم را نمی خواهم...

چرا که تو در آن نیستی

تو در آن نیستی!

آمدن فردا را نمی خواهم ببینم

نمی خواهم

چرا که فردا آغاز کهنگی عشق امروز تو است. فردا سلامی دوباره تو را به سوی خود می

کشاند.

پس من فردایم را نمی خواهم...

چرا که تو در آن نیستی

تو در آن نیستی!

 هر بار که به سراغش رفتم های های گریستم

آخرین بار که به سراغش رفتم دیوانه وار خندیدم

وقتی حالت استفهام را در نگاهش دیدم با طعنه گفتم:

بس بود هر چه تو قاهقاه خندیدی و من هایهای گریستم

هنوز حرفم تمام نشده بود که قطره اشکی سر گردان در گوشه چشمم

لنگر انداخت٬ با طعنه گفت:بنا بود گریه نکنی

پس این قطره اشک چیست؟

اشکم راپاک کردم

نیلوفرانه گفتم این

این قطره ی اشک نیست

نقطه است!

این آخرین نقطه ای است که به آخرین جمله ی

آخرین فصل کتاب ایمانم به عشق مردان گذاشتم.

من دیگر به هیچ چیز مردان ایمان ندارم جز به یکپارچگیشان در

نامردی!!!...