گردنم منتظر حلقه ی دستان تو بود
لیک دیدم به دو چشم نگران
دستهای تو گذشت
همچو ابی که روان بود به سوی دگران
می خواهم تو را
در این شب ِ نقطه چین!
تا طاعونی ترین ترانه ی من،
- از نگاه ِ هاشور خورده ی شب -
در ستایش ِ نفس های تو باشد!
به دیاری که عشق را
مصیبتی همه گیر می دانند!
تا طاعونی ترین ترانه ی من،
- از نگاه ِ میرْ سایه ْ ها -
مدیحه ی دست های تو باشد،
آن دست ها که ایمنم می کنند
از تند باد بی مروّت کینه
به شهری که در آن
گیسوی سپرده به باد را
پرچم ِ عصیانْ می دانند!
و طاعونی ترین ترانه ی من،
نخستینْ درود ِ ما بود،
که بدرود ِ واپسین را
به افسانه یی مبدل کرد!●