••»»(دوستت دارم همین)»»~••

••»»(َAloNe BoYَ)»»~••

••»»(دوستت دارم همین)»»~••

••»»(َAloNe BoYَ)»»~••

خدایی راست گفته

حقیقت تلخ اینه که بدونی که دیگه اون نمی یاد

پس دیگه دست بردار

دیگه بس انتظار

دیگه اسمش فراموش کن

اگر هم یه روز بیاد اون وقت دیگه تو رو نمی خواهد

غم تنهایی سخته

پس بیا عشق از سر بگیریم

حداقل با یکی دیگه

درسته اون نمی شه

ولی تا یه وقت تنها نمیریم

عاشق کسی بشیم که مثل خودمونه

یه تنها مثل خودمون...

 

فرق من و تو

فرق من و تو

گفتی عاشقمی؛ گفتم دوست دارم

گفتی اگه یه روز نبینمت می میرم؛ گفتم من فقط ناراحت میشم

گفتی من به جز تو به کسی فکر نمی کنم؛ گفتم اتفاقا من به 

       خیلی ها فکر می کنم

گفتی تا ابد تو قلب من جا داری؛ گفتم فعلا تو قلب من جا داری

گفتی اگه بری با یکی دیگه من خودمو می کشم؛ گفتم اما اگه

       تو بری با یکی دیگه من فقط دلم می خواد طرفو خفه کنم

گفتی . . . ؛ گفتم . . .

حالا فکر کردی فرق ما ایناست؟! نه.

فرق ما اینه که تو دروغ گفتی و من راستشو گفتم...

از خود گذشتم تا که تو از پیچ وخمها بگذری

لب بستم از گلایه تو از سر غمها بگذری گوشه گرفتم تا که تو با دنیا دم ساز بشی

پایان گرفتم تا که تو دوباره آغاز بشی درد من بودی وهمدرد نبودی راهه من بودی و همراه نبودی

غم من بودی تو غمخوار نبودی عشق من بودی وفادار نبودی

 

اشک شدم در پشت برکه غصه ها پنهون شدم

                                          هر چه گشتم در این شهر نبود اهل دلی که بداند غم دلتنگی و تنهائی من

 

 

تو

الهی که شفا پیدا کنی تو

واسه دردت دوا  پیدا کنی تو

تو عمرت اگه دنیا رو بگردی

مثله من عاشقی پیدا کنی تو

نرو افسانه من نا تمومه

بدون اگه بری کارم تمومه

بهت میگم بیا دنیای من باش

کنارت تنها مردن ارزمه

شنیدم تو دلت انگار می گفتی

که عاشقی کجاست بهار کجاست

می خوام به سردی شبها بخندم

می خوام به پوچی فردا بخندم

وقتی می بینمت با دیگرونی تو اوجه گریه هام می خوام بخندم

می خوام داد بزنم تنهای تنهام

می خوام وقتی میگم تنها بخندم

منم تو شهر غم زندونیه تو

غم و غصه دل ارزونیه تو

 

چه بده که همه دورت باشن دوستت داشته باشن ولی بازم احساس تنهایی کنی
چه سخته آدم غمشو پنهون کنه چه غم انگیزه نتونی با کسی درد دل کنی کاش من یه سنگ صبور داشتم.
ولی نه سنگ صبورم تحمل غمای منو نداره کاش گفتار آدمیان را ضمانتی بود یا به دمبالش قول های نبود
تا شاید عمری به تباهی کشیده نمی شد و لحظه هایی به هیچ نمی رسید
کاش عقلی بود ملاک مرد و نامرد ی ،  می شناخت و به یاوهای کودکانه ای 
نامردان دل خوش نمی داشت 
                                            اما چه سود....
عمری به غفلت گرفتیم ساده بودیمو به سادگیمان خورسند دیگرانمان بردندو ،
دریدندو  خوردند و اینک خسته دقایق مرگ با عقربه های شتابان
به شمارش نشسته ایم تا شاید مرگمان مرحمی باشد به زخمی که در دل داریم
همه ای نامردان خواسته و دانسته به چاه بی غیرتیمان کشیدند و در آروزها رو کور کردند
                                          فریاد و دیگر هیچ...!

       
چرا که امید آن چنان تواناست
                                         که پا بر سر یاس بتوان نهاد